کیان جون کیان جون ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

پسرای گلم کیان و کارن

تولد عمو جون وامیرجون

    این عکسا رو من نداشتم و عموجون ازت گرفته بود منم دیدم عکسات خیلی نازه دلم نیومد توی وبلاگت نذارم بخاطر همین با یک کم تاخیر گذاشتم .   عکسای تولد عمو حسین شهریور 91 اینم عکسای تولد امیر محمد اردیبهشت 92 این عکسا هم مال 7ماهگیه کیانه که مصادف شده  با شب حنابندون عمه مرجان     ...
27 آذر 1392

اولین دندان

    کیان جون اولین دندونشو در پایان شش ماهگی درآورد آخرین شب ماه  رمضون بودو ما منتظر اعلام عید بودیم که تلویزیون عید فطر رو اعلام کرد و ما کـلی خوشحـال شدیم . زنگ زدم به مـامـان جون و عیدو تبریـک   گفتـم و قـطـع کردم تاتلفنم تـمام شـد چشمـم افتـاد به تو کـه داشتی میـخندیدی هـمـون موقـع دیـدم روی لثـه ات سـفید شـده .بـله دنـدون پسرم بود که نیـش زده بـود دوباره با شـوق  زنـگ زدم بـه مـامـان جـون و این خبرخوشو دادم مـامـان جونم خوشـحال شد و کلی از تو تعریف کردکه بدون نق نق زدن و اذیت کردن دندون درآوری     ...
22 آذر 1392

بیماری کیان

امروز که دارم این مطالب رو می نویسم سه هفته از آغاز بیماری عشقم کیان میگذرد و تو به یک بهبودی نسبی رسیدی .بیماریی  که پسر شیطون منو تونست به زانو در بیاره و مدتها نتونم شیطونی هاشو ببینم پنومونی (عفونت ریه )بود هرچند هیچ علاقه ای ندارم به نوشتن روزهای سختی رو که هممون گذروندیم ولی مینویسم برای اینکه وقتی خودت بزرگ شدی و این مطالب رو خوندی بدونی مریضیت چی بود. دوشنبه بیستم آبان 92توی مهدت مراسم عزاداری گرفته بودن و تو هم زنجیر به دست رفتی مهد ساعت 10برنامه عزاداری شروع میشد که من آمدم مهدت و دیدم تو خیلی بی حالی یک نیم ساعت که بودیم بردمت خونه مامان جون .   اونروز خیلی بی حال بودی تا شب که تب کردی با قطره ...
19 آذر 1392
1